دَلـــب!
هوالمبین بابا میگه ...مبین بیا سرتو بذار اینجا... می خندی نورچشمم؛ سر روی سینه ی پدر میگذاری... تو ...مبینِ پر از شور و هیجان...آرامشِ بی نظیری تمامت را می گیرد...سر بر می داری... بابا : چی بود؟؟ میگویی : دَلبِ بابایی ...دِب دِب دِب دِب... و با هر دِب ،انگشتانِ کوچکت را باز و بسته می کنی... نمیدانی هنوز..آنقدر کوچکی که نمیدانی.. صدای قلب تو ...از همان هشت هفتگی ات... شـــــــــُــــــــده تمامِ معنای زندگی ما . این روزها سهم بندی را خوب درک میکنی...که هر چیزی را نصف میکنی و میگویی : مالِ تو! مالِ من! اما باید بگویمت...قلبِ من، مــــالِ تو...تمام کودکی هایت مالِ من. قلب ات خدایی... به همان میسپارمت بهشتِ ک...